امید زنده
شهادت زندگی من ، من در سن نوجوانی بسیار به دنبال رابطه ای دو طرفه با خدا بودم ، رابطه ای که نه فقط از طریق من روی سجاده نماز شکل بگیرد ، بلکه حقیقی ، یعنی آن را حس و درک کنم. در همان دوران به یاد دارم که هیچ جوابی برای سوال های پی در پی من که در ذهنم نسبت به خدا شکل میگرفت ، وجود نداشت.
آخرین بار که سعی داشتم حین خواندن قرآن ، معنای آیات آن را بفهمم، حس کردم که پشت آن کلمات تنها یک دیوار بوده و هیچ چیزی برای فهمیدن وجود ندارد . سپس فهمیدم که قرآن و خدای اسلام ، ظاهرا جوابی برای زندگی من ، غیر از تعصب ندارد.
من نمی توانستم باور کنم که ما فقط برای يک چرخه تکراری به این دنیا آمده باشیم و در قلب خود حس میکردم هدفی مهمی باید وجود داشته باشد. یک بار با صدای بلند در خانه اعلام کردم که ، “خدایا حقیقت را به من نشان بده ، هر جا که باشد و در هر اعتقادی، آن را خواهم پذیرفت” .
از این اعلام به بعد زندگی به من برای مدت کوتاهی روی دیگری به من نشان داد، من دیگر پایبند به اخلاقیات ناشی از اسلام که همیشه در قلبم حفظشان کرده بودم، نبودم ، چرا که این دنیا برایم بی معنا و پوچ شده بود و من بیشتر به دنبال حقیقت گم شده بودم.
در این دوران ، طعم تلخ و پوچ دنیا را چشیدم و مدام با خود میگفتم حتما باید راهی وجود داشته باشد، در همین حال ناامید از همه جا تصمیم گرفتم زندگی ام را بنا به عقل خودم درست پیش ببرم ، اما خیلی زود متوجه شدم که نمی شود، من نیاز به منبع درستی برای درک درست و نادرست بودن داشتم ، چرا که در زمانی زندگی می کنیم که اخلاقیات و کارهای نه چندان درست را همه خوب جلوه می دهند و چون در این میان ، بسیار جوان هم بودم .
من زیر بار این همه اطلاعات غلط گیج شده بودم و دوست نداشتم ابدا زندگی خود را با اشتباهی تباه سازم. بالاخره از طریقی دوستی پیغام انجیل به من رسید، هر چند برایم بیشتر به شعارهای زیبا می ماند تا واقعیت ولی انجیل را برای خودم نگه داشتم.
بعد از دو ماه احساسی در من وجود داشت که باید جوابی به بشارتی که شنیده بودم به خودم بدهم ، بله یا خیر ، بنابراین رو به آسمان گفتم : “اگر اینجا هم تناقض وجود داشته باشد چه؟!” و صدایی در قلبم شنیدم که ، ” اگر تناقض دیدی برگرد ولی پیش برو و ببین.”
شروع تازه
با وجود تمام افکار مختلف و ترسهایی که در من وجود داشت ، مصمم قدم جلو گذاشتم و به عیسی مسیح ایمان آوردم. با این وجود تمام حواس من هشیار بود تا تناقضی در کلام پیدا کنم، ولی حضور آرامشبخش خداوند را در زندگي ام روز به روز از همان اول تجربه کردم و آن طریقی را که همیشه در آرزویش بودم ، ناگهان جلوی خودم دیدم که برایم آشکار شده بود و همین طور کلام را که هر بار مطالعه میکردم ، برایم پر بود از امیدی که همیشه به آن نیاز داشتم و این بار پشت هر کلمه نه دیوار بلکه با دنیایی عجیب رو به رو شدم.
از آن زمان با وجود تمام سختی های این دنيا، حضور پر جلال خداوند در زندگی ام همیشه امید و پناه من بوده و هست و خواهد بود. آمین