به نام خدایی که حیات جاودانی را به من هدیه کرد
شهادت زندگی من ، من در یک خانواده مسلمان مذهبی به دنیا آمدم و از همان دوران کودکی یعنی در سن ۹ سالگی با میل شخصی اعمال شریعت اسلامی مثل نماز و روزه بطور جدی انجام می دادم . در همان زمان بود که روزی با پدرم به طور اتفاقی از گورستانی عبور می کردیم و من به سمت قبری رفتم که مردی را دفن می کردند ، وقتی دیدم که آن مرد در عمق خاک دفن می شود ، صدایی در گوشم شنیدم که “جایگاه تو هم در نهایت همان جاست !”
این موضع تاثیر ویژه ای بر من داشت که بیشترین قسمت آن ترس بود ، ترس از نابودی ، فنا و رفتن به جهنم ! بنابراین در انجام فعالیتهای مذهبی جدی تر شدم . زمان می گذشت تا اینکه به دبیرستان رفتم ، از آنجایی که علاقه مند به خواندن رشته خاصی بودم به دبیرستانی در تهران رفتم که پوشش اجباری آن چادر بود .
بعد از گذشت مدتی ، احساس می کردم که آرامشی ندارم ، در حالیکه در زندگی ام روال طبیعی سپری می شد و من سعی داشتم که زندگی مقدسی داشته باشم ، اما شک های زیادی در درونم درباره اعتقاداتم وجود داشت و سئوالاتی که پاسخی برای آن وجود نداشت.
مدت نماز خودم را طولانی کردم تا با تمرکز کامل این تنها راه ارتباط با خدا را حفظ کنم ولی هیچ خبری نبود و بزرگترین سئوالات من این بود که آیا خدا صدای من را می شنود ؟ آیا او می تواند به من پاسخ دهد ؟ نظر او درباره من چیست ؟ آیا من به بهشت می روم ؟ چرا در درونم احساس گناه می کنم؟
بعد از سپری شدن دبیرستان ، به یک دانشگاه معروف در ایران رفتم و مشغول به تحصیل شدم . بعد از اتمام دانشگاه در یک سازمان ، مشغول به کار شدم ، ولی هنوز هم آرامشی در من نبود.یک روز در محیط کار ، به یکی از دوستانم گفتم : ” با وجود اینکه من از زندگی خوبی برخوردارم و خانواده خوبی دارم اما اصلا احساس آرامشی ندارم” و او در پاسخ گفت : ” من به تو کتابی می دهم که اگر آن را بخوانی ، آرامش به زندگی تو می آید .”
آشنایی با عیسی مسیح و تولدی دوباره
فردای آن روز ، او یک کتاب انجیل و یک فیلم از زندگی مسیح برای من آورد و فقط به من یک جمله گفت : “حقیقت عیسی مسیح است!”
من به شدت متعجب شدم و به او گفتم که شنیده ام کتاب انجیل تحریف شده است ، اما او در پاسخ گفت : ” اگراین کتاب تحریف شده ، اینقدر زندگی مرا تغییر داده ، اصل آن غیر قابل توصیف است ” . وقتی به خانه برمی گشتم جواب سئوال خودم را دادم و گفتم : “اگر خدا نتواند کتاب خود را حفظ کند ، چطور می تواند من را با اراده آزاد کنترل کند.”
فیلم زندگی مسیح را با مادر و خواهرم در خانه نگاه کردم ، آنها با تمجید از مسیح از اتاق بیرون رفتند ولی دو جمله از مسیح ، تمام فکر مرا پر کرده بود. عیسی مسیح می گفت : “ایستاده بر در می کوبم ، هر که در باز کند به نزد او خواهم رفت و …” ، من احساس می کردم که او پشت در اتاق من ایستاده است و دیگر اینکه در پایان فیلم عنوان شد که هر که به مسیح ایمان بیاورد “فرزند خدا” خواهد شد و این توصیف قلب مرا به وجد آورده بود.
من فقط به شخصیت مسیح فکر می کردم و متوجه تغییر خودم بودم . روزی انجیل را باز کردم که کمی از آن بخوانم و کلام خدا مرا در رساله رومیان تکان داد ، در آنجا خواندم که به واسطه شریعت به خدا نخواهم رسید بلکه از طریق ایمان به عیسی مسیح ، همچنین گناه در وجود من باعث شده که نتوانم کارهای خوب انجام بدهم و ریشه گناه فقط در توبه و ایمان به صلیب مسیح از بین می رود . جمله آخر ضربه محکمی بر بنیان من بود که “حق را خواهید شناخت و حق شما را آزاد خواهد کرد.” و من به شدت به دنبال یافتن حقیقت بودم.
از زمان بشارت به من ۸ ماه گذشته بود و من بارها با تماشای فیلم زندگی مسیح به شدت گریه می کردم و همچنین با دوستم که به من بشارت داده بود ، صحبت نمی کردم چون فکر می کردم شاید مرا به اشتباه اندازد ! اوضاع روحی من به شدت بهم ریخته بود ، بنابراین به خدا گفتم که با اجازه او ، دو هفته نماز نمی خوانم، اما عجیب بود بلافاصله بعد از قطع شدن نماز ، احساس آرامش عمیقی در من آمده بود.
بعد از ۲ هفته ، روز یکشنبه (سوم فوریه 2002 ) دوباره نماز را شروع کردم ، صبح و ظهر نماز خواندم ، اما شب دیگر نمی توانستم ادامه بدهم ، بین نماز مغرب و عشا بودم که به شدت حالم بد شد ، چون نمی توانستم کلمات عربی را به زبان آورم.
به خدا گفتم ، احترام زیادی برای عیسی مسیح قائل هستم ، اما فقط تو را می خواهم ای خدا. دیگر نمی خواهم از عیسی ، موسی و یا محمد بشنوم. آن شب به شدت گریه می کردم که ناگهان چشمم به انجیل افتاد ، آن را برداشتم و خواندم ، عبرانیان 4 : “امروز اگر صدای خدا را می شنوید دل خود را سخت مسازید” و “فرصت همین امروز است” ، در این لحظه از خود پرسیدم آیا این صدای خداست و در ادامه خواندم ، “صدای خدا برنده تر از هر شمشیر دودم است …” ، به شدت گریه می کردم و به خدا گفتم : “آیا این صدای توست ، ولی من نمی توانم با این دو آیه به سمت تو بیایم.”
امروز اگر صدای خدا را می شنوید دل خود را سخت مسازید
سعی کردم بخوابم اما نمی توانستم ، قلبم در سینه فشرده می شد ، برق اتاق را خاموش کردم که بخوابم که ناگهان مردی سپید پوش در گوشه اتاقم دیدم ! احساس عجیبی داشتم ، یک احساس محبت اما توام با احترام عمیق . ناگاه صدایی شنیدم که “زانو بزن” ، من زانو زدم و شنیدم که ” “تکرار کن” ، پرسیدم چه جمله ای را باید تکرار کنم و آن صدا پاسخ داد : “به نام پدر ، پسر ، روح القدس” و من به سه جهت چرخیدم و این جمله را تکرار کردم ، ناگهان احساس کردم زنجیرهایی از وجود من باز می شود و من شروع به صحبت با عیسی مسیح کردم ! به او گفتم : “عیسی مسیح من احساس می کردم که تو حقیقت هستی اما چیزی مانع آمدن من به حضور تو می شد.”
فردا صبح که بیدار شدم مثل یک پر سبک بودم ، چند روز گذشت و من در شوک عمیقی بسر می بردم و با هیچ کس درباره این ملاقات حرفی نزدم . به خودم گفتم : “شاید این یک توهم بوده است” ، اما خدا دوباره با من در کلام حرف زد ، غلاطیان 1 : “در میان همسالان خود در شریعت غیور بودی اما ناگهان همه چیز در تو تغییر کرد ، با کسی سخن نگفتی …. اما پدر اراده کرد که پسرش را بر تو آشکار کند تا درباره او بشارت دهی”.
بعد از گذشت یک هفته و در دعا ، روح القدس بر من آمد و به زبانهای تازه سخن گفتم و خدا در اعمال رسولان باب ۲ به من گفت که از روح خدا پر شده ام . بدین ترتیب من با معجزه عجیب خدا به مسیح ایمان آوردم و این شروع زندگی بی نظیر من در حضور عظیم او بوده است. آمین
جلال بر خداوندمان عیسی مسیح که وارد قلبهای ما شد و ما رو از زنجیرها و اسارت ها آزاد کرد.
برکت خداوند با شما خواهر عزیز باشه در نام مسیح خداوند.