رد پای خدا در زندگی من
شهادت زندگی من ، من در خانواده ای مذهبی بزرگ نشدم و هرگز فشار عقاید والدین یا جامعه بر من تحمیل نشده بود ، ولی از ابتدای دوره نوجوانی(حدود ۱۲ یا ۱۳ سالگی) عطش ارتباط با خداوند در من شعله ور شد. مسلماً با توجه به شرایط موجود در ایران، اولین گزینه دین رسمی کشور بود؛ بنابراین مستقیم به سمت قرآن، روزه و نماز رفتم تا حدی که در مسابقات حفظ قرآن شرکت کرده و رتبه های مختلفی را بدست آوردم.
برای مدتی فکر می کردم مسیر صحیح را انتخاب و در پی گرفتم ، تا اینکه بعد از گذشت ۲سال از این روند، احساس خلاء شدیدی در خود داشتم و متوجه شدم مسیر و مقصد در این راه هم گنگ و هم با آنچه گفته می شد متفاوت است. پس شروع کردم به ارتباط کلامی به روش خودم با خداوند؛ همه چیز خوب بود ، اما انگار این راه هم ، مشکلی داشت که هرگز خلاء وجودی من را در ارتباط با آن قدرت مافوق لایزال، پر نمی کرد.
تا اینکه در سال ۸۳ ، یک بیماری به نام همانژیوم وریدی روی یکی از پاهایم فعال شد که سالها قبل با اتفاقی کاملا ساده شروع شده بود ولی روند گسترش آن برای مدتی متوقف بود. این دوره بیماری تقریبا یک سال طول کشید و این دختر جوان پر شور با برنامه های گوناگون برای آینده، ۶ ماه آخر این دوره را تقریبا با ۵ عمل مختلف سپری کرده بود و حتی امکان حرکت بر روی پاهای خود را نداشت و مجبور بود بر روی ویلچر، هر ۱۰ دقیقه یکبار مخدر وریدی دریافت کرده و با این وجود حتی لحظه ای از حجم درد در بدنش کاسته نمی شد.
همین امر سبب شده بود که در این مدت بدلیل کم خوابی ناشی از درد، آسیب های زیاد جسمی دیگری به من وارد شود ، بنابراین پزشکان بیمارستانی که در آنجا بستری بودم، تصمیم گرفتند تا با دوز خاصی از داروهای مرتبط با بیهوشی، به نحوی بدن من را استراحت داده و ساعتی بدون درد سپری شود. اما بعد از آنکه این دارو تزریق شد به خانواده من اطلاع دادند که احتمال ایست قلبی وجود داشته و در صورت قطع تنفس، حتما وضعیت اورژانسی اعلام کنند.
همین شوک باعث شد که با همکاری پرستاران و خارج از دستورات پزشکی، سعی بر پاکسازی خون از این دارو شود. در این شرایط متاسفانه به دلیل شدت درد و شرایط جسمی خاصی که ایجاد شده بود، من بیهوش نشده و به حالتی که پزشکان احتمال داده بودند، نزدیک شدم ، صدای محیط اطراف رو می شنیدم و با چشمانی باز، هیچ چیز نمی دیدم.
عیسی مسیح مرا شفا بخشید
در این موقعیت بود که چشمان من شروع به تماشای تصاویری کرد، مرکب هایی با افرادی سیاه پوش به دنبال خود دیدم؛ من هم در مرکب دیگری با ترسی عمیق که تمام وجودم را در برگرفته بود، حیران در حال فرار بودم که ناگهان مردی خوش سیما با ردایی قهوه ای روشن و لبخندی سرشار از آرامی و محبت را در کنار خود دیدم، دستان مرا گرفته و در چشمانم خیره شد و گفت: «نترس من همراه تو هستم اینها نمی توانند هیچ آسیبی به تو برسانند.»
انگار تمام ترس ها فراموش شد و من که از وحشت فقط فریاد می کشیدم و طلب کمک می کردم ، به یکباره ساکت شدم، در آن حالت هم قادر بودم ، صدای اطراف را بشنوم و هم می توانستم با آنها صحبت کنم، اما سکوت من طولانی شد، تنها صدای فریاد خواهرم را مکررا می شنیدم، در آن لحظه گفتم:« نگران نباش حضرت عیسی کنار من و مواظبم هست، حالم خوب میشه.»
تا به آن زمان هرگز شناخت و آگاهی از عیسی مسیح نداشتم و نه تصویر واضحی از او و نه بشارتی شنیده بودم. استفاده از نام «حضرت عیسی» هم با توجه به ذهنیت آن موقع من بود.
این اولین ملاقات من با سرور سلامتی، عیسی مسیح بود. بعد از این ملاقات، قدرت و روحیه ای عجیب که هرگز سرمنشاء آن از وجود من نبود، در روح و جسم من جاری شد. تا جایی که با توجه به اینکه علم راه حلی برای رفع مشکل من نداشت و به توصیه پزشکان باید با شرایط کنار آمده و مدتی نامعلوم را برای پیدا کردن راهکاری مناسب صبر می کردم؛ با تصمیم خودم، تقاضای قطع عضو کردم و با روحیه ای سراسر شادی، در مقابل چشمان گریان پزشکان، با قدرت اعلام کردم که زندگی جدید خود رو پذیرفتم و خواست من حرکت هست نه یکجا نشینی.
نترس من همراه تو هستم اینها نمی توانند هیچ آسیبی به تو برسانند
با همان قدرت که نمی شناختم، در اعتمادی که هرگز تجربه نکرده بودم و دیگران را متعجب می ساخت، زندگی جدیدی را سپری می کردم. حدود ۲سال بعد از این اتفاق بشارت نجات خداوند به من رسید، آن مسیحی که سالها قبل، بی آنکه شناختی از وی داشته باشم، مرا نجات داد و از لحظه دیدار، نمود بیرونی یعنی عمل حیات بخش خود را در من شروع کرده بود، به من معرفی شد.
بالاخره آن خدای حقیقی را یافته و شروع به شناخت وی و درک زندگی در او کردم. الان با وجود گذشت حدود ۱۵ سال از شروع مسیر زندگی در ایمان ، که همواره با تمام ضعف ها و سرکشی های خود، هر روزه محبت بی دریغ این خداوند دیر غضب و کثیرالاحسان را چشیدم، یک چیز را با ایمان اعلام می کنم، مطابق مزمور ۱۰۷ از کلام خداوند، در هر شرایطی که قرار داشته باشیم، آن زمان که در تنگی ها، فریاد ما رو به آسمان بلند گردد، خداوند ما را رهایی خواهد بخشید.
این شهادت آشنایی من با خداوند و سرور ما عیسی مسیح بود ، اما هر روز زندگی من بعد از ملاقات او و شناخت بیشتر وی، آکنده از رد پای اوست.
این شهادت را با ایمان و فخر به خداوندم اعلام می دارم که آن زمان که هنوز گناهکار بودم ، او مرا نجات داده و گناهانم را بخشید، فرزند خود خواند و به روح قدوس خود مدد نمود تا نه به شایستگی و عمل من، بلکه به فیض و رحمت او، هم ارث با او باشم که لایق دیدن پاهای او نیز، نبوده و نیستم، این خداوند بی نظیر است و راه رسیدن به او فقط یک راه است ، آن هم ایمان به عیسی مسیح، زندگی در وی.
پس هر روزه با تمامی قلب خواهم گفت، شکر بر تو ای پدر، شکر بر تو ای پسر و شکر بر تو ای روح القدس
در عیسی مسیح پایدار و مبارکان باشید و بمانید تا ابدالآباد
جلال بر خدای زنده که با نیکوییهایش قلب و زندگی ما رو تبدیل میکند.
بسيار شهادت تكان دهنده اي بود .
جلال بر نام خداوند
شکر برای کارهای عظیم خداوند. جلال بر نام خداوند ما عیسی مسیح