خدای شفا دهنده
شهادت زندگی من ، من در سال ۱۹۷۷ در یک خانواده سنتی و مذهبی در یک شهرستان نسبتا کوچک ایرانی بعنوان فرزند اول پدر و مادرم متولد شدم و طی ۱۳ سال بعد از بدنبال آمدن من تعداد اعضای خانواده ما به عدد هشت رسید و متناسب به جمعیت خانواده مسلما همیشه کمبودهایی احساس می شد، البته نه بخاطر موضوع مادیات، چون پدر و مادر من تلاش میکردند نیازهای فرزندانشان را مهیا کنند ، ولی آنها غافل از این موضوع بودند که در کانون خانواده فقر عاطفی شدیدی حاکم بود.
من بعنوان فرزند ارشد خانواده این موضوع را بیشتر درک میکردم. خوب خاطرم هست در دوران کودکی مثل اینکه ترس و استرس با من زاده شده بود و در یک حادثه که در سن ۵ سالگی تجربه کردم، سالها دچار لکنت زبان شدیدی شدم و این عارضه تا انتهای نوجوانی من گریبانگیر من شد. بخاطر این ضعف نمی توانستم با دیگران ارتباط بگیرم و در صورت صحبت با اطرافیانم مورد تمسخر واقع می شدم.
جوّ حاکم بر خانه و جامعه اطرافم را برای خودم بشدت سنگین احساس می کردم و زمانی که توانستم خودم را بخوبی بشناسم دیدم ، دچار افسرگی شدید شده ام . اغلب اوقات برای خودم مراسم سوگواری تشکیل می دادم! و بشدت گریه میکردم تا شاید مقداری از غم و آلام من کاسته بشود.
یک روز سعی میکردم با خدا ارتباط برقرار کنم و با نماز خواندن و انجام مناسک مذهبی به او نزدیک بشم، ولی فایده ای نداشت چون آن روش هیچ وقت ، نقطه اتصال نبود و من در کوچه و خیابان فارغ از هر چیز دنبال ارضای نفسم بود. در وجود من این کش و قوس سالها ادامه داشت و حسابی گیج و سردرگم بودم و البته بسیار خسته از شرایطی که امیدی به بهبودی آن نداشتم.
همان روزها در یک سانحه رانندگی خیلی وحشتناک بصورت معجزه آسایی بجز چند خراش جزئی زنده ماندم و آسیب دیگری به من نرسید ،تا اینکه تصمیم گرفتم بصورت جدی سبک زندگیم را تغییر بدهم و دیگر مرتکب گناه نشوم . بنابراین خیلی افراطی شروع به رعایت شریعت اسلام کردم، نماز و روزه و خواندن کتب دینی ولی همانند دفعه قبل اتفاق جدیدی برای من نیفتاد. ولی از یک سو موفقیتهای دنیوی هم کسب کرده بودم و فکر میکردم بخاطر رعایت اصول اخلاقی ظاهری در اسلام همه این موفقیتها حاصل شده است.
نجات از طریق انجیل عیسی مسیح
دقیقا همان روزها بصورت خیلی عجیب از طریق خواهرم با همسرم برای ازدواج آشنا شدم و ایشان در روزهای ابتدایی آشنایی خودش از چند ماه پیش با مسیح بود و قلبش رو به او سپرده بود . او در این مورد با من صحبت کرد و یک انجیل هزاره نو به من هدیه داد و از من خواست تا اعمال دینی اسلام را کنار بگذارم و انجیل را مطالعه کنم . تقریبا یک ماه از دریافت انجیل می گذشت، ولی من هنوز یک کلمه از انجیل را نخوانده بودم.
یک روز صبح زود از خواب بلند شدم و در رختخواب شروع به خواندن انجیل کردم البته نه از انجیل متی بلکه از کتاب مکاشفه یوحنا و بدون لحظه ای مکث غرق مطالعه گردیم و حوادث و اتفاقاتی که کلام خداوند در مورد آنها صحبت میکرد برای من بسیار جذاب بود که ناگهان صدای واضحی شنیدم که من رو صدا می کرد و مانع تمرکز من می شد. اول اعتنا نکردم ولی مجدد و خیلی واضح تر از دفعه قبل من رو صدا کرد ، من خیلی ترسیدم و حقیقتا شوک بودم و نمی دانستم این اتفاق چه بود و منبع این صدا از کجاست.
با همسرم صحبت کردم و از طریق او با یک برادر بالغ در ایمان در کلیسا ملاقات کردم و اتفاقات آن روز را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان بصورت قاطع گفتند که این اتفاق نمی تواند از طرف خدا باشد و این من رو به فکر کردن واداشت، من که ۲۷ سال از زندگیم سپری شده بود و در هر حالتی این اتفاق برای من نیفتاده بود ، چطور به محض خواندن انجیل سر و کله شیطان پیدا شد. پس دیگر نیازی به استدلال نداشتم و بدون درنگ با حضور در یک جلسه کلیسای خانگی قلبم رو به عیسای مسیح خداوند سپردم و این شروع حضور زنده خدا در زندگی من شد.
از آن روز تقریبا ۱۷ سال گذشته و بایستی اعتراف کنم ، شفاها و آزادی های زیادی را تجربه کردم و زندگی ایمانی ام از روز توبه و پذیرش مسیح به عنوان خداوند تا به امروز فراز و نشیب های بسیاری داشته و تجربه های عمیق روحانی داشته ام ، ولی در تمام این ایام یک چیز ثابت بود و آن وفاداری و امین بودن خدای قادر مطلق و همچنین فیض و رحمت هر روزه او “که ما را در موکب ظفر خود میبرد و عطر معرفت خود را در هر جا بوسیله ما ظاهر می کند. “ دوم قرنتیان ۲: ۱۴
که ما را در موکب ظفر خود میبرد و عطر معرفت خود را در هر جا بوسیله ما ظاهر می کند.
خدا بهتون بركت مضاعف بده
خيلي جالب و تاثير گذار بود